خواب دیدماز اسمان دستمال های سرخی امده است
تدبیر مجنون
مذهبی
یک شنبه 9 تير 1392برچسب:, :: 22:36 ::  نويسنده : هوا خوبه

ستارگان منتظر، شهید عبدالحمید دیالمه/ نیمه شعبان پیش از 7 تیر آمده بود مشهد، مراسم ازدواج یکی از بچه ها. گفتیم چرا بدون محافظ آمدی؟ گفت کار از این ها گذشته. مرا با گلوله نمی زنند مرا منفجر می کنند. گفتیم مثلا کجا؟ گفت دفتر حزب، چون افراد بنی صدر دائم در حال رفت و آمدند و هیچ کنترلی هم نیست.

تقاطع ولی عصر(عج) و شهید بهشتی، کنار بیمارستان ارتش مسجدی به نام شفاست. پدر، با دستور آیت الله خوانساری آن جا را ساخت. او نذر کرده بود بعد از تمام شده مسجد، ده روز با لباس سرهنگی ارتش، توی مناره اذان بگوید. ایادی، پزشک شاه این خبر را که شنید، توبیخش کرد و خیلی زود بازنشسته اش کردند. خواب دیدم از آسمان دستمال های سرخی آمده است.

مادر از بازار خیارهای قلمی و نوبرانه خریده بود. دانه ای 5 ریال. مادر خیارها را شست و آورد. یک دفعه وحید گفت: این درست نیست که ما خیار دانه ای 5 زار بخوریم و مردم دیگر نداشته باشند. یک خیار برداشت و چهار قسمت کرد و به هر کس تکه ای داد و گفت: این طوری بخورید.

 

وسط سخنرانی، یک نفر که معلوم بود گرایشات مارکسیستی دارد، بلند شد و گفت: بهشتی طرفدار سرمایه داری و خودش سرمایه دار و خانه اش بالا شهر است. دیالمه خونسرد گفت: شما آدرس منزل آقای بهشتی را بلدی؟ طرف ساکت شد. خودش ادامه داد: خانه ایشان توی خیابان یخچال، از محلات قدیمی تهران است و پیش از انقلاب همین خانه را داشته اند. سوال کننده با خجالت نشست و چند دقیقه بعد، آرام رفت بیرون.

 

یک دستگاه پلی کپی داشت که اعلامیه های امام را با آن تکثیر می کردیم. بعضی وقت ها هم می گفت از دستگاه استفاده نکنید و اعلامیه ها را دستی بنویسید. روش نوشتن با دستکش و پودر را هم به ما یاد داده بود. این اعلامیه ها توی دانشکده و محله های مختلف پخش می شد.

 

اول خانه ای نزدیک پنج راه سناباد بالای یک کفاشی اجاره کرده بود. بعد خانه پاستور 22 را برایش خریدند. خانه ای 125 متری با دو اتاق بالا که یک درب چوبی از وسط جدایشان می کرد و یک زیر زمین کوچک. این خانه، پایگاهی بود برای بچه های مختلفی که با او کار می کردند. خانه حکم ایستگاه صلواتی را هم داشت. غذا و چای و استراحت همیشه به راه بود.

 

اعتقاد داشت تا وقتی انسان مبنای اعتقادیش درست نباشد، حضورش در مباحث سیاسی، ممکن است او را به انحراف بکشد. مثل مجاهدین خلق که به عنوان یک گروه اسلامی، تغییر ایدئولوژیک دادند و مارکسیست شدند.

 

ارتباط دائمی با علما داشت و سوال هایش را می پرسید. آنها هم نوارهای سخنرانی اش را گوش می کردند. آنها او را زبان گویای اسلام ناب و مشابه هشام ابن حکم در زمان امام صادق علیه السلام می دانستند. به همین دلیل در انتخابات مجالس از او حمایت کردند.

 

در شبانه روز حدود 20 ساعت کار می کرد. از ثانیه ها استفاده می کرد. دقیق، مفصل و حساب شده. بسیار هم پیچیده برنامه ریزی و کار می کرد.

 

نیمه شعبان پیش از 7 تیر آمده بود مشهد، مراسم ازدواج یکی از بچه ها. گفتیم چرا بدون محافظ آمدی؟ گفت کار از این ها گذشته. مرا با گلوله نمی زنند مرا منفجر می کنند. گفتیم مثلا کجا؟ گفت دفتر حزب، چون افراد بنی صدر دائم در حال رفت و آمدند و هیچ کنترلی هم نیست.

 

عصر باهم رفتیم دفتر حزب و توی سالن نشستیم. یکی از بچه ها با من بود. گفت بیا تا جلسه تمام می شود برویم خانه مادر بزرگم که همین نزدیکی است. رسیدیم خانه مادر بزرگ، صدایی آمد. گفت چی بود؟ گفتم حزب را منفجر کردند. شاید دو دقیقه بیشتر راه نبود. وقتی رسیدیم دیدیم کل ساختمان خوابیده است. شب شد، یکی یکی جنازه ها را می آوردند. وحید هم آمد. شناسایی اش کردم. بعد رفتیم و به پدر و مادرش خبر  دادیم. پدرش ناراحت بود که چرا خواب بودم و وحید را ندیدم. بعد رفتم پزشکی قانونی، نامه ای را از جیبش بیرون آوردم. خون آلود بود. خواندمش. خواب یکی از شاگردانش بود: " خواب دیدم از آسمان دستمال های سرخی آمده است."

 منبع:حبرگزاری دانشجو



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تدبیر مجنون و آدرس mighat12.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 43
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1